پارسا جان و آريساپارسا جان و آريسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

دوقلوهاي مهربون

هجده ماهگی

عشقای مامان سلااام  فردا 18 ماهه میشین ، من عملاً به این نتیجه رسیدم که هرچی فکر منفی کنی همون اتفاقات بد و منفی برات میفته و اگه مثبت فکر کنی اتفاقات خوب . همش دلهره ی هجده ماهگیتون را داشتم و از روز اولی که وارد این ماه شدیم همش مریضی و ناراحتی تو خونمون بود ، اینقدر خسته شدم که دیگه تحمل واکسن و تب و شب بیداری هاش را ندارم . البته به دلیل اینکه فردای روز واکسنتون شب یلداست و میخوایم بریم مهمونی و یه کم حال و هوامون عوض بشه تصمیم گرفتم چندروز دیرتر برای واکسن اقدام کنم . ١- هردوتون بچه های مهربون و باهوشی هستید اما پارسا فوق العاده با احساس و مهربونه و آریسا خیلی باهوش و زیرک . چند روز پیش براتون سی دی ...
28 آذر 1391

!!!!!!!

بابا پيمان هم مريض شد ! فقط دلم ميخواد همين الاااااااااان بمييررررررررررم ديگه خسته شدم ...
24 آذر 1391

آریسا طوطی شده

سلام عسلای من دیشب بعد از یازده شب بی خوابی و استرس ، شب نسبتا آرامی داشتیم . چون مامان نازی آریسا را بردند خونه ی خودشون که من بتونم بهتر به پارسا و خودم برسم و کمی استراحت کنم اما پارسا در طول شب خیلی ناآرومی میکرد ، خداراشکر تب نداشت اما کلافه بود ، مینشست ، میخوابید ، غلط میخورد و کلا آرامش نداشت تا اینکه بهش استامینوفن دادم  و آروم شد و خوابید. آریسا گلی دیگه مثل طوطی هرچی بهش بگم بگو را تکرار میکنه و خیلی شیرین و بامزه هم میگه .دیروز ظهر هرچی بهش میگفتم بیا بخواب نشسته بود و با انگشت کوچولوش اشاره میکرد به پنجره ی آشپزخونه و با چشمای گرد و متعجب میگفت "گاگایه" من هم متوجه نمیشدم ، رفتم یه نگاه انداختم دیدم دوتا آقا روی ...
15 آذر 1391

مامان ندااااااااا

سلام باید به عرضتون برسونم که مامان ندا از دیشب تب و لرزش شروع شده و امروز حالش خیلی بده ، دیشب که تب پارسا از 5/38 پایین تر نمیومد و تا ساعت 7 صبح پاشویش میکردیم و اصلاااااا نخوابیدیم حتی یک دقیقه . به همین دلیل بابابا پیمان مهربون مجبور شدن امروز سرکار نرن و بمونن خونه از ما پرستاری کنند. اما آریسا خانم که دیشب خواب خوبی رفت خداراشکر صبح سرحاااال از خواب بیدار شد و همه را بیدار کرد . از بس رفت و اومد پارسا را بوسید پارسا هم بیدار شد . خداراشکر حال هردوشون بهتره ، تب پارسا هم فعلا قطع شده که احتمالا دوباره شب شروع میشه .خداجون حداقل بابا پیمان دیگه مریض نشه خواهش میکنم ............ ...
12 آذر 1391

و حالا نوبت پارسا

متاسفانه با این که به محض مریض شدن  آریسا جون، پارساجونم را ازش دور کردیم اما بعد از یک هفته درست موقعی که خوشحال بودم از اینکه حال دخترکم بهتر شده پارسا تب کرد . امروز صبح تب پارسا شروع شد و دوباره همه چیز از اول ، خدایا کمکم کن ، رسیدگی و نگهداری این فرشته ها توان و قدرت میخواد به من توان بده که بتونم از پس این روزهای سخت بربیام قبل از مریضی و مطالبی که فراموش کرده بودم بنویسم : هردوتون به شوفاژ دست میزنید و لب هاتونو غنچه میکنید و میگین اوووووووه ، میخواستم از این کار فیلم بگیرم واون موقع دیگه به شوفاژ دست نمیزدید من هم گفتم دست بزنید مامان جان ، دست بزنید....و یکدفعه دیدم آریسا شروع کرد به دست زدن و ...
11 آذر 1391

سرماخوردگی آریسا ( دلسوزنااااااااک)

سلام دردونه های من چند روزه که آریسا مریض شده و حالش خیلی بده ، دکتر گفت باید پارسا را ازش دور کنید و ما مجبور شدیم پارسا را به خونه ی مادربزرگ ها بفرستیم . صبح تا عصر خونه ی مامان فاطی و عصر تا صبح روز بعد خونه ی مامان نازی . الهی بمیرم چشمای آریسا کوچولو و غمگین شده ، مادر بمیره و مریضی شما را نبینه عسلای من  . اگه میدونستم آریسا اینقدربدغذا میشه و بدنش ضعیف میشه سعی میکردم شیر خودمو فقط به آریسا بدم اما احساسات مادرانم اون موقع به من اجازه نداد و به هردوتون شیر دادم ، این شد که4 ماه بیشتر شیر نداشتم و شیرخشکی شدین و حالا من دارم از عذاب وجدان میمیرم حالم اصلا خوب نیست چون سه روزه که پارسای گلمو ندیدم و دارم دیوانه...
8 آذر 1391

عکسهای آتلیه در یک سالگی (5 مرداد91)

سلام وروجکای خوشگلم از بین کلی عکس که گرفتیم فقط دوتاش خوب شد  . عکسای تکیتون هم که هیچ کدوم خوب نشده بود آخه اون روز کلا اصلا دل و حوصله نداشتین . اشکالی نداره همین دوتا هم یادگاریه تا دوسالگیتون ببینم چی میشه ...
3 آذر 1391
1